همراهی روسیه با مواضع اعضای مجمع همکاری های کشورهای عربی در خصوص جزایر سه گانه، اگرچه مسئلهای بسیار مهم است اما مسئلهای تازه و نادر نیست برای همین هم تصور می کنم اگرچه به هیچ وجه جای شگفتی ندارد اما جا دارد که نسبت به آن واکنش مناسبی توسط بازیگران حوزهی عمومی به کارگزار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران داده شود. مسئله مهم است چون به منافع ملی مرتبط است. منافع ملی دارای عناصری مادی و معنایی است و از این حیث با توجه به وجود عناصر معنایی گاهی برخی مدعی می شوند که چیستی آن موضوع تفسیر و روایت است؛ مثلا اینکه نحوه مواجهه با آمریکا بر خلاف منافع ملی ایران است یا نه موضوع اختلاف و تفسیر به رای است. اما ابعاد مادی منافع ملی که آشکارا در پیوند با ژئوپولیتیک و مولفههای برسازنده دولت قرار میگیرد را دیگر هیچ عقل سلیم و نیمهسلیمی نمیتواند منکر شود. تمامیت ارضی یکی از این مولفهها است که در ماهیت آن نه موضوع تردید است و نه تفسیر. سرزمین یکی از اجزای اصلی تشکیل دهنده دولت است و روابط بر سر آن حاصل جمع جبری صفر یعنی برد و باخت است. به عبارت سادهتر کاسته شدن از سرزمین من به معنای افزوده شدن به سرزمین دیگری است و بالعکس. پس عملا هیچ کارگزار دولتی نیست که بتواند آنرا بیاهمیت جلوه دهد و از این بابت است که ناتوانی در صیانت از آن موضوع فشار افکار عمومی قرار می گیرد. اما آیا منافع ملی راهنمای عمل کارگزار سیاست است؟ به نظر من زمانی منافع ملی راهنمای عمل کارگزار سیاست است که دولت بازیگر ملی باشد.
دولت در ایران یک بازیگر یکپارچه نیست و در سیاست خارجی هم فاقد خروجیهای واحد و هم افزاینده است یعنی اهداف و استراتژی های گاه متعارضی را تعقیب میکند چرا که اهداف و استراتژیهایی که در سطح بینالمللی تعقیب میکند بعضا به بازنمود رقابتها و تعارضهای داخلی بر میگردد و از دیگر سو، فاقد یک فهرست اولویتهای مشخص در جستجوی منافع ملی است.
دیپلماسی همواره باید آماده فدا کردن داشتههای کم ارزش به هدف کسب و حفظ امتیازات ارزشمند باشد و این وابسته به داشتن تعهد به منافع ملی و نیز داشتن فهرست تعریف شده اولویتها است اما بعضا شاهد آن هستیم که این وضعیت در ایران معکوس میشود. اگر به بحث برگردم شواهد نشان میدهند که این اولین بار نیست که روسیه در این موضوع با مواضع اعراب همراهی کرده است و از طرف دیگر این نه فقط روسیه بلکه چین و حتی بشار اسد که ایران در بقای آن موثر واقع شده است نیز چنین رفتاری داشته.اند. اسد وقتی پس از 10 سال با پادرمیانی سعودی به اتحادیه عرب دعوت شد با قطعنامه پایانی که در آن آشکارا مانند تمامی قطعنامههای پیشین بر حق امارات نسبت به جزایر سه گانه تاکید شده بود مخالفتی نکرد. تقریبا در تمامی قطعنامه های پایانی اتحادیه عرب و نیز شورای همکاری خلیج فارس این موضوع تصریح میشود و کشورهای عضو شورا از حضور هر مقام بینالمللی برای گرفتن تائید نسبت به موضع خود در قبال جزایر سه گانه به عنوان یک فرصت نگاه میکنند. اما جالب اینجاست که در این موضوع مقامات کشورهای غربی کمتر اجازه چنین سوءاستفادهای را دادهاند.
اما چرا متحدین ما چنین برخوردی میکنند؟ آنچه الگوی رفتاری هر بازیگری را تعریف میکند محاسبات هزینه -فایدهاش در راستای نتایج است. این حتی یکی از بنیادیترین مبانی سیاستگذاری نیز هست؛ به عنوان سیاستگذار میبایست مکانیسمهای پاداش و تنبیه را طوری سازمان بدهی که پاداشهای تبعیت از قواعد و هنجارها به مراتب بیشتر از هزینههای تخطی از آن باشد تا بتوانی قواعد و هنجارهایت را بر جامعه مسلط کنی. در سیاستگذاری خارجی هم همینه قاعده حاکم است. یکی از ابعاد و وجوه قدرت ملی در کنار وجوهی مثل حوزه تمرکز، دامنه، وزن و هزینه، برد قدرت (rang) است که مخرج مشترکی است از حوزه تمرکز، دامنه و ابزارهای قدرت. برد قدرت به معنای میزان فاصله و اختلاف بیشترین و بالاترین پاداش و بدترین مجازاتی و هزینهای است که صاحب قدرت میتواند بر دیگران اعمال و تحمیل کند. اکنون باید ببینیم که بیشترین پاداش و سختترین مجازاتی که ایران میتواند به کشورهایی نظیر چین و روسیه در موضوع مواضعشان در قبال جزایر سه گانه بدهد چه میزان است؟! اکنون ابزارهای ما در بازی سیاست بینالملل تضعیف شده است. در چنین شرایطی دیگران هم دغدغهمند مطالبات و توقعات ما نخواهند بود. در شرایط حاضر ما چه گزینه دیگری به جز روسیه و چین برای بازی در سیاست بین الملل برای خود باقی گذاشتهایم؟ به نظر میرسد که در سالهای گذشته به یک انزوای خودخواسته و یک خودتحریمی گسترده دامن زده باشیم. روسیه و چین تقریبا مطمئن هستند که هر رفتاری با ما داشته باشند در نهایت ما گزینه دیگری جز خودشان نخواهیم داشت. پس چرا باید شرکای مهم و ثروتمند عرب خود را که روز به روز در حال گسترش روابط چندجانبه با جهان هستند و روز به روز به ظرفیت های بازیگریشان در سیاست بین الملل افزوده میشود برنجانند؟ چین اکنون 40درصد سبد نفتی خود را از منطقه خلیج فارس تامین میکند و کشوهای حاشیه خلیج فارس بعد از کشورهای آ سه آن و آمریکا و اتحادیه اروپا جایگاه مهمی در حجم تجارت چین دارند و سهم سرمایهگذاریهای مشترکشان به شکل فزایندهای در حال صعود است. در نظر داشته باشید که سهم از حجم کل تجارت چین برای ایران تنها 0.25 درصد است و چین تنها 0.75 درصد نفتش را از ایران تهیه میکند -نفت ایران که تنها مشتریش چین است. چنین وضعیتی درباره روسیه هم صدق میکند. این کشور چرا باید برای ایران هزینه بپردازد وقتی سیاست خارجی ایران برای خود گزینه دیگری باقی نگذاشته است؟ ایران که مقطعی تنها کشوری بود که در کنار بلاروس در جنگ اوکراین از این کشور حمایت کرد.
از آن گذشته به طور خاص درباره روسیه ما از کشوری صحبت میکنیم که فرهنگش در سیاست بینالملل برای دیپلماتهای جهان فرهنگی شناخته شده است. این عبارت معرف شخصیت سیاست خارجی روسیه است که «چیزی که مال من است مال من است و چیزی که مال توست نیز مال من است» یا به عبارت بهتر «چیزی که مال من است که مال من است پس بیا درباره چیزی مذاکره کنیم که مال توست».
این وضعیت وقتی مهمتر میشود که بدانیم ایران در حال حاضر از زنجیره تولید جهانی و حضور موثر در سازوکارهای بینالمللی به تدریج کنار گذاشته شده و از منظر قدرت ملی با مشکلاتی مواجه شده است. قدرت ملی ناظر بر توان بازیگری است نه توانایی در بر هم زدن بازی. ایران در شرایط کنونی در سیاست بینالملل بیشتر نقش به بر هم زننده بازی به عهده گرفته است. نقشی که چین و روسیه از آن استقبال میکنند. آنها میتوانند از ایران به عنوان ابزاری برای تهدید و موازنه سخت در مقابل دولتهای غربی استفاده کنند. در حالیکه ایران نیز بابت این رویکرد در سیاست خارجیاش مداوما موضوع محرومیت در دسترسی به منابع و تحریم قرار میگیرد و این باعث میشود که بیشتر به سوی چین و روسیه کشیده شود. در شرایط کنونی گروه هایی در داخل هستند که سیاست خارجی ایران را در راستای منافع گروهی و نه منافع ملی اما به هزینه عمومی شکل میدهند. آنها به هر شکلی از سیاست خارجی چندجانبه و موازنه مثبت فعالانه رویارویی میکنند چون در این صورت با توجه به هویت سیاسی خود را بر اساس ستیز با غرب تعریف کردهاند. تئوریسینهای چنین رویکردی تلاش میکنند به ستیز با غرب جنبههای استراتژیک و ژئوپولیتیک بدهند و چرخش به سمت روسیه را که به این وابستگی یکجانبه منجر شده است توجیه و عقلانینمایی کنند. اما واقعیتهای ژئوپولیتیک را ما انتخاب نمیکنیم بلکه آنها به ما تحمیل میشوند. ما نمیتوانیم آنها را تغییر دهیم بلکه باید خود را با آنها تطبیق دهیم. واقعیتهای تاریخی و ژئوپولیتیک در مورد روسیه گزارههای روشنی به ما ارائه میکنند. حقیقت این است که ما دو جنگ ویرانگر با روسیه در طول تاریخ خود داشتهایم. هیچ دولتی به اندازه روسیه تمامیت ارضی ایران را مخدوش نکرده است؛ ما در دو قرارداد روسها در دو قرارداد بخشهای قابل توجهی از سرزمینمان را از ایران جدا کردهاند و گر اقتضائات نظام دوقطبی نبود بعد از جنگ دوم، شاید بخشهایی از آذربایجان تحت اشغال را هم دیگر نداشتیم. هیچ دولتی به اندازه روسیه در امور داخلی ما دخالت نکرده است؛ نظامیان روس اولین مجلس مشروطه در ایران را به توپ بستند، حزب توده برای چندین دهه ارگان رسمی مسکو در ایران بود و سوابق پیش از آن هم در تاریخ معاصر کم نداریم. به نظر شما روسیه با آن روسیه چه فرقی دارد؟ به هر حال اقتضائات ژئوپولیتک او در قبال ایران همان است. بنابراین شبیه اتفاقی که در موضوع همراهی روسیه با کشورهای عرب رخ داد بارها و بارها اتفاق افتاده است و باز هم اتفاق خواهد افتاد.
تبادل نظر